89/12/8
11:10 ص
حکایت ما و نسبت ما با امام زمانمان حکایت شبنم و خورشید است . دوست داریم در کنارش باشیم ، دوست داریم که بیاید ، دوست دارید ظهور کند و جهان را از عدل و داد پر کند ولی هنوز بلوغ کافی را پیدا نکرده ایم ...باید دریا شویم تا بیاید .
جرقه های آتش دریا شدن مردم جهان از مصر و لیبی و یمن و بحرین و ... بگوش می رسد .
شعری است از قیصر امین پور که خیلی دوستش دارم ، بخصوص قسمتی که قرمز شده....
به یادت داغ بـر دل مـی نشانـم
زدیده خون به دامن می فشانم
چو نــی گر نالم از سوز جـدایـی
نیستان را به آتش می کشانم
به یادت ای چـراغ روشـن مـن
ز داغ دل بسوزد دامـن مـن
ز بس در دل گل یادت شکوفاست
گرفتـه بـوی گـل پیــراهن مـن
همه شب خواب بینم خواب دیدار
دلـی دارم دلـی بـی تـاب دیدار
تو خورشیدی و من شبنم چه سازم
نه تـاب دوری و نه تاب دیــدار
سـری داریـم و سـودای غـم تـو
پـری داریـم و پــروای غم تـو
غمت از هر چه شادی دلگشاتـر
دلـی داریـم و دریــای غم تـو